منجی داشت رو زمین با انگشت چیزی می نوشت، رفتن جلو دیدن چندین متر صدها بار نوشته: حسیـــن......حسیـــن....حســـین...... طوریکه انگشتش زخم شده !ازش پرسیدن:حاجی چکار میکنی ؟؟ گفت: چون میسر نیست من را کام او ....... عشق بازی میکنم با نام او ......
(خاطره ای از شهید پازوکی) malikashtar.ghasam.ir malikashtar.ghasam.ir
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل لینک
هوشمند نويسندگان
|
|||||||||||||||||
|